۱۳۹۴ مهر ۱۶, پنجشنبه

نامراد



ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می‌روم الله معک

تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک

بگشا پسته خندان و شکرریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک

 

بوسه

عشق مرا بر همگان برگزید
آمد و مستانه رخم را گزید

شکر کز آن کان زر جعفری
روی مرا نادره گازی رسید

باد تکبر اگرم در سرست
هم ز دم اوست که در من دمید

کرد مرا خشم مه و بر رخم
گنبد نیلی سره نیلی کشید

باده فراوان و یکی جام نی
بوسه پیاپی شد و لب ناپدید

ای شب کفر از مه تو روز دین
گشته یزید از دم تو بایزید

گو سگ نفس این همه عالم بگیر
کی شود از سگ لب دریا پلید

قفل خداییش بسی خون که ریخت
خونش بریزیم چو آمد کلید

جان به سعادت بکشد نفس را
تا به هم افتند سعید و شهید

هیچ شکاری نرهد زان صیاد
کو ز سگی‌های سگ تن رهید

ای خرف پیر جوان شو ز سر
تازه شد از یار هزاران قدید

وی بدن مرده برون آ ز گور
صور دمیدند ز عرش مجید

خامش و بشنو دهل خامشان

ایدک الله به عیش جدید