۱۳۹۵ مرداد ۱۰, یکشنبه

محله بنده نواز


یه شهر سبز دلنواز، دامن کوه و دشت ناز
بگی نگی رو به فراز، اون طرف پل نیاز
تو کوچه سوز و گداز
بن بست راز، محله بنده نواز

آی قبیله! خداتون عاشقه، داغ عاشقی شقایقه
زن و عطر و نماز حقایقه، راز عاشقای صادقه
روی دریای خون یه قایقه
بن بست راز، محله بنده نواز

از بام هوا در باد کاشانه ام افتاد
عاشق شدم و مجنون، دل خانه ات آباد!
ای زلف سیاهت شب! مات رخ ماهت شب
عشق تو به بادم داد، دل خانه ات آباد!

ترانه علی معلم

۱۳۹۵ مرداد ۷, پنجشنبه

واحه ای در لحظه


به سراغ من اگر می‌آیید
پشت هیچستانم

پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ‌های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می‌آرند از گل واشده دورترین بوته خاک
روی شن‌ها هم نقش‌های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می‌آید
آدم این‌جا تنهاست
و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می‌آیید،
نرم و آهسته بیایید؛ مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

سهراب سپهری

۱۳۹۵ مرداد ۳, یکشنبه

پریشان

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم، گل بر سرش افشانم

ای روی دلارایت، مجموعه زیبایی!
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من
چون یاد تو می‌آرم، خود هیچ نمی‌مانم

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم
حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

ای خوب تر از لیلی بیم است که چون مجنون
عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

در دام تو محبوسم، در دست تو مغلوبم
وز ذوق تو مدهوشم، در وصف تو حیرانم

دستی ز غمت بر دل، پایی ز پیت در گل
با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم
عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد؟
تو گرم تری ز آتش من سوخته تر ز آنم

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا
گر جان برود شاید من زنده به جانانم


۱۳۹۵ تیر ۲۸, دوشنبه

امیر بی گزند


عجب سروی! عجب ماهی! عجب یاقوت و مرجانی!
عجب جسمی! عجب عقلی! عجب عشقی! عجب جانی!

عجب لطف بهاری تو! عجب میر شکاری تو!
دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟

عجب حلوای قندی تو! امیر بی‌گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون را بگردانی

عجبتر از عجایب ها، خبیر از جمله غایب ها
امان اندر نوایی ها، به تدبیر و دوا دانی

ز حد بیرون به شیرینی چو عقل کل بره بینی
ز بی‌خشمی و بی‌کینی به غفران خدا مانی

زهی حسن خدایانه! چراغ و شمع هر خانه
زهی استاد فرزانه! زهی خورشید ربانی!

زهی پربخش این لنگان! زهی شادی دلتنگان!
همه شاهان چو سرهنگان غلامند و توسلطانی

به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد
چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی

یکی نیم جهان خندان، یکی نیم جهان گریان
ازیرا شهد پیوندی، ازیرا زهر هجرانی

دهان عشق می‌خندد، دو چشم عشق می‌گرید
که حلوا سخت شیرین است و حلواییش پنهانی

مروح کن دل و جان را! دل تنگ پریشان را
گلستان ساز زندان را برین ارواح زندانی!

مولانا


۱۳۹۵ تیر ۲۷, یکشنبه

باغ عالم


منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بددیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن

به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن؟

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن