۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

امید رهایی


از زمزمه دل‌تنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم

آوار پریشانی‌ست، رو سوی چه بگریزيم؟
هنگامه‌ی حیرانی‌ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار  آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمی‌بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌بریم، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم، بیداری‌مان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

حسین منزوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر