۱۳۹۵ مرداد ۱۸, دوشنبه

در این شبگیر


کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست ای مرغان؟
که چونین بر برهنه شاخه‌های این درخت برده خوابش دور
غریب افتاده از اقران بستانش در این بیغولهٔ مهجور
قرار از دست داده، شاد می شنگید و می‌خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما اما
سپهر پیر بدعهد است و بی مهر است، می‌دانید؟
کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار، آن جا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانهٔ تو باز هم آن کوه‌ها پیداست
شنل برفینه شان دستار گردن گشته، جنبد، جنبش بدرود
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه‌های تیره و سردش
بهار آن جاست ها، آنک طلایه روشنش چون شعله‌ای در دود
بهار این جاست در دل‌های ما، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرین‌تر خبرپویان و گوش آشنا جویان
تو چه شنفتی به جز بانگ خروس و خر؟
در این دهکور دورافتاده از معبر
چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوگ می گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم، اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم ای چو من تاریک!

مهدی اخوان ثالث

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر